-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 12:48
سعی می کنم برقصم اما نمیتونم بیشتر از چند دقیقه ادامه بدم. زورکی آهنگ های شاد و جک و جواد و ریتمیک و این حرفا گوش میدم بلکه به قر بیام ! ترانهٔ " دوستت دارم " این پسر خوشگله، شهریار رو گوش میدم . زور میزنم که " مردانگی " رو دوست بدارم، به طور عام . بهتره بگم از این ستیز درونی و تفکیک های جنسیتی که یکی دو ساله دهنمو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 14:46
پنج شنبه پیش سر اولین جلسه کلاس آیلتس، باز فکرها مثل رگبار به سمت مغزم می باریدند، اما الان که میخوام بنویسم، چیزی یادم نمیاد. دستم به نوشتن غریب شده، یا اینکه اینجا مثل صفحه وبلاگ قبلی نیست برام، نمیدونم. پر از حرفم اما ناتوان از بیان . در ضمن آبم با دخترای جنده هم تو یه جوب نمیره.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مهرماه سال 1386 13:29
پرده را برداریم: بگذاریم که احساس هوایی بخورد . بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند . بگذاریم غریزه پی بازی برود . کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد . پرده/ احساس/ بلوغ/ غریزه/ فصول/ فصول/ فصول/ گل ها...
-
باید فکرمو خونه تکونی کنم...
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 15:58
این روزها حالم بهتره. دلیل خاصی هم نیست. یه کم کمتر فقط فکر کردم به موضوعات فکری قبلیم. چند شب پیش با کیا حرف زدم، کلّی. عجیبه که این آدم به من نزدیکه انقدر روحیاتش، جوری که هر دو طمع داریم نسبت به هم، به با هم بودن. نمیفهمم قضیه چیه، نمیخوام هم فکر کنم. مهراد این روزا یه دردسر براش پیش اومده که حالش گرفته ست حسابی،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مهرماه سال 1386 14:32
گذشت.شش ماه شد. دیگه نمیخوام به گذشته فکر کنم، اونقدری که از "حال"م بمونم. میخوام مثل قبل بشم، میخوام کنترل روح و فکر و رفتارم کاملاً دست خودم باشه. امروز رفتم دویست و سی و پنج تومن ریختم به حساب پارسه، جزوه هاش رو گرفتم. بیست و هفتم اولین آزمونه. بعد از ماه رمضون هم حتماً یه سفر میرم تهران. باید برم دنبال بلیت....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 16:20
یه فرشته هست، اون سر دنیا، تو بلغارستان، که من قد یه عالم دوستش دارم، اسمش فاطی خانمه و چون سال دیگه پزشکی عمومیش تمام میشه من از همین الان هی صداش میزنم: خانم دکتر. چون خیلی از دردای منو تسکین میده همیشه.
-
Memories, Fucking the Life
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 12:13
ramoo (2007/09/24 04:53:51 ب.ظ): khoobi? ramoo (2007/09/24 04:53:51 ب.ظ): :) ramoo (2007/09/24 04:53:51 ب.ظ): zendegi bar veghfe morad hast ya na? ramoo(2007/09/24 04:53:51 ب.ظ): che khabar? ramoo (2007/09/24 04:53:51 ب.ظ): salam ramoo (2007/09/24 04:55:20 ب.ظ): in chan rooze kheli yadet boodam goftam ye halo ahval...
-
چرندیات
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 13:47
فکر کنم لازمه برم پیش یه روانکاو، دیشب هم نظر پاسارگاد رو پرسیدم، اون هم معتقده اگر روانپزشک روانکاو خوبی باشه، بد نیست. حالا باید بگردم یه خوبشو پیدا کنم! این همه بی ثباتی دیگه کلافه م کرده. دقیقاً خدا میفهمم چه مرگمه ها! اما کاری از دستم برنمیاد، شاید هم به اشتباه فکر میکنم کاری از دستم برنمیاد. انگار دختربچه بازی...
-
اول مهر
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 14:17
امسال دومین ساله که من محصّل ) یا دانشجو ( نیستم . ماه رمضونه و من ناخوداگاه یاد پارسال و خاطراتم میافتم هر از گاهی . اقلاً وقتی تنهام، که هستم خیلی وقتها . امروز رفتم تو آرچیو وبلاگ قبلیم، شهریور و مهر هشتاد و پنج رو دراوردم و خوندم ... بچه تر بودم . سبک تر بودم هنوز . فرشته تر بودم هنوز . آدما هی که بزرگتر میشن هی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 17:25
یه نسیم خنک سر و کلّه ام رو نوازش میده وقتی لابه لای جملات کتابی که در حال خوندنش هستم، به حرف خودم میرسم. حرفی که "حرف" همون لحظهٔ منه. گرچه بعد از این نسیم، همون غبار آلودگی قدیم در انتظارم باشه . خداوندا، به من بگو آیا این حقیقت دارد؟ آیا من حقیقتاً این قدر پست و خنده آورم؟ به من بگو که این حقیقت ندارد! به من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 11:52
به سادگی، می خوام. ابی اواخر مهر ماه دبی کنسرت داره، یکی بیاد منو ببره اونجااااااااااااااا.....................
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 14:18
دیشب یه هو یادم اومد! پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انّا الیه راجعون. امیدوارم درست نوشته باشمش. فکر کنم یک بیت قبل از این رو هم جا انداختم. میگردم تو جزوه هام، برگردان انگلیسیشو هم پیدا می کنم .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 14:57
از جمادی مردم و نامی شدم و ز نما مردم ز حیوان سر زدم مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟ حملهٔ دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملائک بال و پر بار دیگر از ملک پرّان شوم آنچه اندر وهم نآید آن شوم بار دیگر بایدم جستن ز جو کلّ شئ هالک الّا وجهء ----------------------- گویدم انّا الیه راجعون . دیروز با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 13:13
Midway upon the journey of our life I found myself within a forest dark, For the straightforward pathway had been lost. Ah me! how hard a thing it is to say. "در میان سفر زندگی خودم را در میان جنگلی تاریک یافتم در حالیکه راه درست گم شده بود. آه ! چه چیز سختی است این برای گفتن." -- جمله اول بخش جهنم در کمدی الهی اثر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 12:34
دیروز پوریا اومده بود اهواز دنبال کارای دانشگاه،واسه ثبت نامش. ارشد قبول شده. رفتم دیدنش، کلّی یاد اون وقتا کردیم، یاد ترم های اول دانشگاه و یاد همه بچه ها و خلاصه که کلّی بعد از دیدنش الکی حالم گرفته بود! سارا هم قبول شده کرج. اون هم که بره، دیگه هیچکی اینجا نمیمونه، فقط منم تو این شهر... همه یا رفتن تهران یا اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 12:14
دیشب هم خواب دیدم. از افکار و دغدغه هام. وقتی میبینم تو خواب هم دنبالم هستن دلم برای خودم میسوزه. خدایا الان زندگیم بیشتر از هر زمانی بهت نیاز دارم. بهم توان بده، استحکام بده، بلندمایگی بده تا قدرت مقابله با اینهمه نیروی مخالف رو داشته باشم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 12:58
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم، حرفی از جنس زمان نشنیدم . هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود . کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد . هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدّی نگرفت ... من از این خونه، از این شهر، از این مملکت، از این آدما بیزارم . بیزارم و ابایی ندارم از بیان این بیزاری،که این حرفها از من ی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 11:55
مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان... مرجان......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 09:48
در را محکم به روی "دیگری" بستم و به خودم قول دادم: دیگر نمیخواهم با تاریکی خودم صحبت کنم. سقوط از طبقه سوم همانقدر آسیب می رساند که سقوط از طبقه صدم. اگر بنا بود سقوط کنم، بهتر بود از بلندترین جا سقوط می کردم . توقع زیادی بود؟ میشه گفت یه آرزو بود ... من قبول نشدم . با اختلاف رتبهٔ نسبتاً پایین . حتماً صلاحم رو در چیز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 12:29
حال من خیلی نسبت به چند ماه گذشته بهتر شده. اما هنوز نمیدونم میتونم این حال خوب رو نگه دارم یا نه. امشب نتایج ارشد مشخص میشه. همه جوره راجع بهش فکر کردم. شدن یا نشدنش. اگرچه با تمام وجود از خدا میخوام این موهبت رو بهم عطا کنه،چون خودش خوب میدونه که چقدر الان زندگیم به این حس پیروزی نیازمندم، اما اگر هم منو لایق این...
-
قصهٔ کیا
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 11:23
می گفت : قصهٔ من و تو قصهٔ جالبیه . مثل این می مونه که من تشنه باشم،و تو یه لیوان آب خنک تو دستت باشه، که بهم نمیدیش . حالا نمیخوای،یا من نمیتونم بگیرمش ازت،یا نمیشه ... نمیدونم .
-
قصهٔ کیا
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 13:34
میگه : قصه من و تو قصه جالبیه . مثل این می مونه که من تشنه باشم،و تو یه لیوان آب خنک تو دستت باشه، که بهم نمیدیش . حالا نمیخوای،یا من نمیتونم بگیرمش ازت،یا نمیشه ... نمیدونم .
-
گذار
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 13:32
مرا ببخش اگر تو را به باد سپردم اگر تو را به اوج ترانه نبردم مرا ببخش اگر رفیق و یار نبودم مرا ببخش اگر که ماندگار نبودم... برای کیا ، که حضورش به روزهام رنگ تازه ای داد. گرچه حضور کوتاه و ساده ای بود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 12:37
از اون چیزای جدید ی که توی پست قبلی نوشتم بگم، " مهدی طباطبائی " نویسندهٔ کتاب " من از تو بهترم،چون ..." و چندین کتاب دیگه از همین دست، رفیق یه روزای خاص زندگی من بود . اونم باز رفیق راه دور . با هم از درونیاتمون حرف میزدیم و روح هم رو روشن می کردیم با این قصه ها، گرچه حتی یک بار هم همدیگه رو ندیده بودیم، که البته بعد...
-
"اسیر زمان"
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 12:36
مرا دریاب من خوبم، هنوز هم آب می کوبم هنوز هم شعر می ریسم هنوز هم باد می روبم ... دیروز یه اتفاقی افتاد که خیلی تکونم داد . می خواستم شماره بابام رو بگیرم قبل از اینکه برم زبانکده، یه کار فوری داشتم باهاش، دیرم هم شده بود . شماره رو گرفتم و منتظر بودم زنگ بخوره که به خودم اومدم دیدم شماره دوست قبلیم رو گرفتم، بعد از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 12:34
مدتیه که چیزای جدیدی رو دارم تجربه میکنم. مال خودم هستم و به کسی ربطی نداره. مثل قدیما سعی میکنم به فردیت خودم احترام بذارم.حتی اگر این موضوع فقط در حد فکر باشه و در عمل باز هم اون آزادی رو نداشته باشم، اما فکرش هم آرامش بخشه برام. وقتی زنانه تر میشم در زندگیم، بیشتر یادم میفته که بیست و سه سالمه و هی مثل یه رزومه، کل...
-
تو ، ولی نعمت عشقی
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 14:17
من پیش روی آینه از بی کسی شکستم دست شکستگان گیر مهر تو بسته دستم من ذره ذره گشتم تا تو مرا نبینی آقا شما بزرگی با من چرا نشینی... امروز از دنده عشق پا شدم! بعد از مدتهاااااااااااااااااا.......... اوه بعد از خیلی وقت. چقدر هم بی بهانه و بی دلیل. حس خوبی دارم. حتی سر ظهر یه کوچیک با مهراد که چت کردم، حس کرد این حال خوبم...
-
از : دختره
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 13:35
مالیخولیا بعضی وقتها آنقدر مالیخولیایی میشوم که اصلاً نمیتوانم موقعیتام را در دنیای واقعی درک کنم. مثلِ همین چند ساعتِ پیش که هی راه میرفتم و احساس میکردم در آب قدم برمیدارم. و بعدتر که نشستم احساس کردم دستام در دستِ معشوق است و نوازش میشوم—و چه خوب بود. بعدتر که خواستم چیزی بنویسم دنبالِ دفترچهای میگشتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 12:22
دیشب عروسی سمیرا بود. نبودم اونجا، اراک، اما همش به یادش بودم. حس غریبیه برام،که یکی از دوستای صمیمیم عروس بشه. میلرزه دلم. حس خوبی نیست حس بزرگ شدن... همین روزا برمیگردن کانادا . " مرجان راهبه " و " مرجان فاحشه " ام همچنان در حال جنگ هستند . با این تفاوت که،دوران پیروزی هر کدومشون نسبتاً طولانی تر از گذشته شده . عجب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 12:05
نه پای رفتن نه تاب ماندن چگونه گویم؟درخت خشکم! عجب نباشد اگر تبرزن طمع ببندد در استخوانم . در این جهنّم گل بهشتی چگونه روید؟چگونه بوید؟ من ای بهاران، ز ابر نیسان، چه بهره گیرم؟ که خود خزانم ... به همین شعر بسنده میکنم. داریوش این رو در فراغ وطن خونده، و من، اگرچه بی ربط، در آزردگی و دلزدگی از این " وطن" و هر آنچه که...