یه نسیم خنک سر و کلّه ام رو نوازش میده وقتی لابه لای جملات کتابی که در حال خوندنش هستم، به حرف خودم میرسم. حرفی که "حرف" همون لحظهٔ منه.

گرچه بعد از این نسیم، همون غبار آلودگی قدیم در انتظارم باشه.

 

خداوندا، به من بگو آیا این حقیقت دارد؟ آیا من حقیقتاً این قدر پست و خنده آورم؟ به من بگو که این حقیقت ندارد! به من اطمینان دوباره بده! خداوندا، با من حرف بزن. بلندتر، انگار در این درهم آمیختگی صدا ها نمی توانم صدایت را بشنوم!

 

شوخی. اثر میلان کوندرا. فصل ششم. کوستکا.