21/11/86
کارخونه تو یه ناحیه نسبتاً صنعتیه. پنجره اطاقی که من توشم، رو به یک جاده است و پشت اون هم بیابونه. دیروز یهو صدای پارس یه مشت سگ بلند شد. رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم چهار پنج تا سگ دور هم جمع شدن و انگار دارن با هم حرف میزنن، درست عین آدما! خیلی جالب بود دقیقاً سرشون رو هم به طرف هم میچرخوندن... اول بحثشون کلی فرکانس صدا رو بالا داده بودن، بعد کم کم آروم شدن و هر کدوم رفتن یه طرف... خیلی بامزه بود...

23/11/86
اگه قربون کسی میری تو دلت هی دم به دقیقه، دلیل نمیشه که هی دم به دقیقه بهش بگی قربونت برم که! خب تو دلت هی قربونش برو، هی سرت رو خم کن دستشو که تو موهاته ببوس، هی متقارن شو باهاش، هی دوستش بدار...

ممنون از نوشته هات. ممنون که همدلی با من. ممنونم ازت که هستی...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
همفری بوگارت یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 00:39

ادم وقتی یکی رو دوست داره چه تو دلش بگه چه به زبون بیاره .چه با چشاش بگه فرقی نداه .
حسودیم شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد