-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 19:08
چهارشنبه 28/1/87 ساعت هفت صبح صبحت بخیر عزیزم، با آنکه گفته بودی دیشب خدانگهدار ... نمی دونم تاوان کدوم اشتباه رو دارم پس میدم . ناتوانی در کنترل هزار مرجان با همدیگه . دوباره دل آشوبه و دوباره ترس . دوباره التماس به خدا،که آرومم کن . آروممون کن . امروز از ساعت چهار و نیم صبح بیدار شده بودم و خواب نمیرفتم. دلم می...
-
سامان من!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 01:02
10/1/86 از این به بعد دوستم رو اینجا"سامان"صدا می زنم، چون روزگاری که غرق دست انداز بودم حضورش به افکارم سر و سامان داد و به قلبم آرامش . و هنوز هم . دیروز سامان رفت تهران. اولین روز کار جدیدش بود امروز. من هم اولین روز کاریم در سال جدید بود. شکر خدا خیلی دوست داره و راضیه از جای جدید . چقدر خوب ! چقدر گذران عمر مسخره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 فروردینماه سال 1387 20:20
چه جالب که هیچکس به اینجا سر نمیزنه! البته "جالب" صفت جالبی نیست در اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 11:24
16/12/86 میگم : age 1000 kilometr azam doori, chera hamash hesset mikonam pishe khodam ؟ میگه : eshgho ehsas na marz dare na fasele.man hatta ye lahze nemitoonam be to fek nakonam. از خدا می پرسم: راست میگه،خدا؟ خدا بهم لبخند میزنه . خدایا چقدر دوستت دارم وقتی بهم لبخند میزنی :) 19/12/86 تا به حال فکر نکرده بودم که هر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 22:34
1/12/86 لحظه های زندگی متفاوتن . خیلی . بعضی لحظه ها رو باید خورد،عادت وار . بعضی ها رو باید سر کشید،باید بلعید، بدون فکر. با یه حس ناگهانی. که میخوای دلت خنـــــک بشه و رها بشی انگار از یه نیروی منفی آزاردهنده . بعضی ها رو ولی باید مزه مزه کرد و ریزه ریزه نوش کرد.باید باهاشون بازی کرد. باید تا اون عمـــق طعمشون رفت و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 21:56
24/11/86 یه جور مدیتیشن که تو این محیط کاری میشه یه لحظه بهش دل داد و ازش حال خوب گرفت، اینه که بطری آب معدنی رو میز رو بردارم و محکم تکون بدم، بعد زیر نور به اون حباب های ریزی که توش بوجود میاد نگاه کنم تا محو شن... احساسم رو قلقلک میده اون زیباییش. 27/11/86 آدمایی که تو زندگیم بودن هیچوقت منو به خودشون پایبند نکردن....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 22:38
21/11/86 کارخونه تو یه ناحیه نسبتاً صنعتیه. پنجره اطاقی که من توشم، رو به یک جاده است و پشت اون هم بیابونه. دیروز یهو صدای پارس یه مشت سگ بلند شد. رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم چهار پنج تا سگ دور هم جمع شدن و انگار دارن با هم حرف میزنن، درست عین آدما! خیلی جالب بود دقیقاً سرشون رو هم به طرف هم میچرخوندن... اول بحثشون...
-
خوش اومدی!
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 23:57
خوش اومدی عزیز دل. چه بی خبر... میگفتی به قول ابی که جفتمون دوستش میداریم، بگم ماه، مهتابش رو قربونی کنه پیش پات، که تو خودت میتونی شبو زندونی کنی...خوب میتونی... همونجور که تا الان تونستی. که این روزا با تو دنیای من همش روزه، همه جا روشنه، همه چیز خوبه، دیگه تاریکی ها هی داد نمیزنن بگن ما هستیم! دیگه سایه ها اونقدر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 22:07
15/11/86 دیروز آخر وقت تو شرکت نشستم کلی نوشتم، کامپیوتره هنگ کرد و همش پرید! کار با تمام جوانب منفی ای که ناگزیر هستن، خوب و سرگرم کننده ست اما وقت همه چیز رو ازم گرفته، حتی حرف زدن با خودم، با خدا... اینترنت شرکت سرعت پایینی داره فعلاً، و روش نمیشه حساب کرد. شبها هم که از خستگی مغزم کار نمیده واسه وبلاگنویسی. از درس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 22:31
با من غریبگی نکن با من که درگیر تو ام ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 23:17
صبح ها طلوع آفتاب رو میبینم وقتی میرم شرکت. توفیق اجباری. خانم مجری رادیو هر روز میگه: مبارک باد! خورشید متولّد شد... و من حس میکنم یه روز دیگه از عمرم گذشت و یک روز دیگه داره شروع میشه. ساعت هفت رادیو جوان آیت الکرسی رو به ترتیل زیبایی پخش میکنه و من همیشه عقب می مونم و مجبور میشم از اول بخونم. زندگی جالبی رو شروع...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 01:17
اتفاق های خوب. حضور کسی که احساس میکنم دوستش میدارم. استخدام شدن تو یه شرکت معتبر. رفت و آمد دوستام، اونایی که مدت ها دور بودم ازشون. دل آروم. حال خوش. تن سالم. خدای مهربون... چقدر چیزای خوب! چه مرجان خوبی!
-
روزای خوب زندگی
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 12:09
انگار واقعنی روزای خوب زندگی شروع شده واسه من باز یه جورایی... هوم ... باور کنم . خوشبین باشم ... باور کنم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 14:46
از "سرزمین رویایی" عزیز: به زمین سرد بنشینی همهاش تقصیر توست. تو ما را آواره کردی. خیلیها را تبعید، خیلیها را راندی از خانههایی که گرم بودند و صدای خنده، در کوچههایش آواز همیشگی بود. تو ما را به این روز انداختی. دلهایمان را تنگ کردی تا بنشینیم و به روزهای گذشته فکر کنیم و آه بکشیم جای اینکه به ساختن و آینده...
-
if
شنبه 15 دیماه سال 1386 13:45
I said, it's too late to apologize It's too late …
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 11:11
اگه تو دنیا یک نفر وجود داشته باشه که من به خاطر بودن باهاش، اون یوتوپیای تنها زندگی کردن رو از اون ته ترین گوشه های ذهن قاراشمیشم بذارم کنار، اون یک نفر، خانم دکتره !
-
اینهمه ناباور خیال پرست...
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 13:31
همچین که یه عکس رنگ و لعاب دار بذاری تو یاهو 360 ات از زمین و زمان واست اینویتیشن میاد!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 دیماه سال 1386 10:32
هوم... آرام مهربون شیطون!
-
For the time being
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 12:22
من به سیبی خوشنودم و به بوئیدن یک بوتهٔ بابونه. من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 12:09
"اگر زندگی ام یک تجربهٔ خطرناک و درد آور نبود، اگر من پیوسته سیاهچال را دور نمی زدم و خلأ و پوچی را زیر پایم حس نمیکردم، زندگی ام هیچ معنی و مفهومی نمی یافت و هیچگاه نمیتوانستم چیزی بنویسم" هرمان هسه .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 14:37
آرامم در تنهایی خوب خودم، با حضور کمرنگ اما شیرین یه آدم خواستنی. خانم دکترم الان دیگه باید تهران باشه، دیشب از فرودگاه صوفیا sms داد برام. منتظرشم خیلی... هوا سرد شده حسابی. چقدر زود میگذره روزا.یک ماه دیگه باز کنکوره. دیشب شب خوبی بود.اولین هم صحبتی مفصل.گرچه مجازی،اما برای من غنیمت بود. من روشنم.به ساده ترین شکل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آذرماه سال 1386 12:59
داشتم فکر میکردم شاید بعضی آدم ها، بعضی حس ها رو باید در همون حدی که هستن نگه داشت و هی سعی به پیشبرد رابطه نکرد. شاید همین لذت کافی باشه که با شنیدن صداش واسه چند لحظه تمام تنت گر بگیره و دلت بخواد این صدا با پایین ترین فرکانس ممکن زیر گوشت باشه، تو یه غروب زمستونی، تو یه بستر نرم ... یا اینکه با دیدنش از دور یه هو...
-
دچار!
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1386 11:36
دچار یه حس خاص شدم. یه حس خوب بی بهانه! یعنی هرچی طبق عادت همیشگیم میخوام تجزیه و تحلیل کنم و دلیل بتراشم واسه این حس، چیزی پیدا نمیکنم! گرچه احتمال میدم شرایط جانبی باعث یه جور تلقین مثبت شده باشه، اما این حس! این حس عجیب غریب ناشناخته رو تا حالا تجربه نکرده بودم... براش تلاش خواهم کرد، برای احساس م .
-
و چقدر حالم بهتره...
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 12:47
روزگارم نسبتاً در آرامش میگذره. تنهایی خودخواسته و حذف کسانی که برای این سؤالم راجع بهشون،جوابی پیدا نمیکنم پیش خودم: چرا در زندگی من هستی؟! یک سری قرص که باید دائم مصرف میکردم رو بیشتر از یک ماهه که قطع کردم. به تصمیم خودم!چون دچار عوارض احمقانه شون شده بودم و الان که دیگه مصرف نمیکنم خیلی بهترم. یه حس جدید تو کلّه م...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 12:36
خوشم خوشم چنان خوشم که غصه هامو می کشم همه ته ته صفن فقط منم که چاووشم...
-
درخواست محترمانه!
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 13:37
از رامو و هرکس دیگه ای که بدون اطلاع من این نوشته ها رو میخونه، میخوام که دیگه بی اجازه اینجا نیاد. این یک وبلاگ شخصیه. فقط کسانی که خودم آدرس این صفحه رو بهشون دارم اجازه دارن نوشته های من رو بخونن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 12:50
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست ...
-
Under my umbrella
شنبه 3 آذرماه سال 1386 14:36
بعد از مدتها نوشتنم گرفته.ناراحتم از اینکه اینهمه فاصله گرفتم از دنیای بلاگری، گرچه هیچوقت بلاگر حرفه ای ای نبودم.اما حس خوبی بهم میداد نوشتن تو این سه چهار ساله که مینویسم. از تهران که برگشتم، رامو برام آف گذاشته بود که به صورت اتفاقی به بلاگ من برخورده و خونده همش رو! خیلی حالم گرفته شد، یه جورایی به قول خواهری،مریم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1386 12:42
چشمک بزن ستاره منتظر اشاره ام ...
-
من
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 15:41
من حالم خوبه. من دختر خوبی هستم. من هنوز مرجان خوبی هستم. هنوز هزارتام. نه فقط یکی! هنوز خیلی چیزهای خوب هست . هنوز دلیل هست برای بزرگی . برای آرامش . برای خوب بودن . هیچ چیز تمام نشده . همه چیز هست . همهٔ چیزهای خوب،که یک روز خیلی پر رنگ بودن ... من خوبم. من هنوز خیلی خوبم.