آرامم در تنهایی خوب خودم، با حضور کمرنگ اما شیرین یه آدم خواستنی.

خانم دکترم الان دیگه باید تهران باشه، دیشب از فرودگاه صوفیا sms داد برام. منتظرشم خیلی...

هوا سرد شده حسابی. چقدر زود میگذره روزا.یک ماه دیگه باز کنکوره.

دیشب شب خوبی بود.اولین هم صحبتی مفصل.گرچه مجازی،اما برای من غنیمت بود.

 

من روشنم.به ساده ترین شکل ممکن.و سپاسگزار از اینهمه نور

و از چراغ عشق

که منو از سایه ها برداشت.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 23:49

این رمز آلود حرف زدنت از اون آدم خاص ، آدم رو بدجوری کنجکاو می کنه... که اون آدم رو بشناسه... چون تا به حال ندیدم کسی اینقدر در مورد شخص مورد علاقه اش اینقدر رمزآلود و پوشیده حرف بزنه ، دوست دارم اشتباه نکرده باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد