و چقدر حالم بهتره...

 

روزگارم نسبتاً در آرامش میگذره. تنهایی خودخواسته و حذف کسانی که برای این سؤالم راجع بهشون،جوابی پیدا نمیکنم پیش خودم: چرا در زندگی من هستی؟!

یک سری قرص که باید دائم مصرف میکردم رو بیشتر از یک ماهه که قطع کردم. به تصمیم خودم!چون دچار عوارض احمقانه شون شده بودم و الان که دیگه مصرف نمیکنم خیلی بهترم.

 

یه حس جدید تو کلّه م زنگ میزنه مدتیه. که بی تأثیر نبوده در حال خوب این روزهام. یه دلیل خوب. یه چیزی که خیلی دلم میخواد اونجور که من میخوام باشه و پیش بره...تو همین دو سه هفته تکلیفشو مشخص می کنم!

 

پریروزا میترا پیشم بود چند ساعتی.چقدر که یاد قدیما کردیم و خندیدیم. حیف که زود برگشت تهران.

هفته آینده خانم دکتر داره میاد ایران. بی نهایت منتظرشم. فک کنم فقط سه روز اهواز باشه.

به موسیقی درمانی ام همچنان ادامه میدم، و همچنان برام کارسازه. ورزش هم همینطور.

 

دوباره خوب شده م.

دوباره یاد گرفتم خودم رو، مرجان رو، هر هزارتا رو، دوست داشته باشم، براشون قصه بگم شبا تا بخوابن. واسه هر هزارتاشون قصه بگم.روزا لبخند بزنم بهشون نکنه اون پسیمیست ها هوس کنن خودی نشون بدن. مثل یه مادر عاقل و روشن، دارم عوض "تنبیه" کردن، "تأدیب"شون میکنم.

و به این فکر می کنم که من

میتونم.

یاد گرفتم در برابر هجوم امواج منفی مقابله کنم. به خودم، به مرجان یاد دادم "تصمیم"گرفتن و انتخاب کردن رو.

نباید اجازه بدم رو به "بدی" برن،

که من همونم که یه روز به ایسنس خوبی ها دسترسی داشتم درون خودم، در ابعاد وجودم...

 

ترسی از این چرخش ها و گردش ها ندارم.

بچرخون منو هر جور که میخوای.

نشونم بده هستی.

نگاهم کن.

هست و نیستم رو در هم بکوب هر جور که مصلحتته.

تا بفهمم منو می بینی!

منو آدم حساب میکنی، اشرف مخلوقاتت.

تا بدونم از اون با ارزشهاشم از نگاه تو...

 

میچرخم و فراز و نشیب های این "راه" رو

زندگی می کنم.

شک می کنم. کنار میذارم. تأمل می کنم. برمیگردم.

به خودم.

در خودم.

از خودم.

 

من، هستم.

و چقدر حالم بهتره...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد