گذشت.شش ماه شد. دیگه نمیخوام به گذشته فکر کنم، اونقدری که از "حال"م بمونم. میخوام مثل قبل بشم، میخوام کنترل روح و فکر و رفتارم کاملاً دست خودم باشه. امروز رفتم دویست و سی و پنج تومن ریختم به حساب پارسه، جزوه هاش رو گرفتم. بیست و هفتم اولین آزمونه. بعد از ماه رمضون هم حتماً یه سفر میرم تهران. باید برم دنبال بلیت. احتمالاً با مهسا میرم. روحیه ام تغییر کنه. پیش دوستام باشم یه کم، فاصله بگیرم از این فضای بی کسی و بی تفریحی و... درسته دیگه مثل اونوقتا بچه ها نیستن و مهمونی و رقص و خنده و دور هم بودن نیست، اما من که هنوز هستم. یه برنامه برای شاد بودن خودم باید بچینم.
تو همین هفته یا اگه نوبت گیرم نیومد، هفته آینده، میرم پیش یه روانکاو. تصمیمم رو گرفتم.
بیست و سه ساله اید مرجان ها، یادتون نره.
بیست و سه
بیست و سه
بیست و سه ...
ووووووووو. امروز روز بسی جالبانگیزناک بود. یه اسمهایی و یه رسمهایی بس آشنا دیدم تو این وبلاگ با این ظاهر جدید و قشنگش. قشنگ ها. تو خراب شدهی ما به هرچیز خوبی میگن قشنگ. مثلا به طعم خوب یه شیرینی!
سلام قربونت برم
خیلیی کار خوبی میکنی
خوشحالم که یه شروع تازه داری
کلئیئی فاطی رو شرمنده کردی برای پست قبلی عزیز دلم
همیشه به یادتم
چه قالب خوووووووشگلی
دوسش دارم
گلای دلت هم باید این رنگی باشنا
قرمز و نارجئیئیئی آتیشئیئیی
امروز آدرس جدیدت رو تو یادداشتها پیدا کردم ٫ انگار خیلی بهت سخت گذشته این چند وقت ...
چی رو از دست دادی که اینقدر بی تابی ؟ از چی می ترسی ؟ چرا اینقدر خودت رو نکوهش می کنی ؟
اومدی تهران حتما خبرم کن که همدیگر رو ببینیم .
سلام مرجان
چطوری ؟ ( داری هر روز کوتاه تر می شی : م.خ ن ! )
معرفت شناسی تموم شد، همین نوشته ی آخری بود، یه ترجمه دستمه می خوام تموم شد بذارمش رو وبلاگ، موضوعش بیشتر منطق و فلسفه منطقه و اینا ...
اون یکی وبلاگه رو برای همون کار راه انداخته بودم، ولی وقت نکردم توش بنویسم، یعنی همین وبلاگ اصلی رو هم الان شده ماهی یه بار ...
به یه امیدی
بهتر باش