باید فکرمو خونه تکونی کنم...

 

این روزها حالم بهتره. دلیل خاصی هم نیست. یه کم کمتر فقط فکر کردم به موضوعات فکری قبلیم. چند شب پیش با کیا حرف زدم، کلّی. عجیبه که این آدم به من نزدیکه انقدر روحیاتش، جوری که هر دو طمع داریم نسبت به هم، به با هم بودن. نمیفهمم قضیه چیه، نمیخوام هم فکر کنم. مهراد این روزا یه دردسر براش پیش اومده که حالش گرفته ست حسابی، امیدوارم زودی خوب شه. فردا هم برمیگرده اهواز. اینجا هوا کلی پاییزی شده، بوی غبار میاد. چند روز پیش که از دانشکده سه گوش میرفتم اول نادری، بعد از یه مدت زیاد، نمیدونم چقدر، از رو پل رد شدم، کیفی کردم و بسی حال داد خلاصه. یکی دو تا عکس هم گرفتم از "کارون" اما نمیدونم چجور باید اینجا گذاشتشون.

 

امروز داشتم فکر میکردم شاید باید خیلی چیزها رو در خودم تغییر بدم. شاید که نه، حتماً!

مثال کوچیکش همین قالب عوض کردن وبلاگ! چه خوشگل شده و گرم. اما من همیشه دوری میکنم از تنوع. چرا واقعاً؟

من هنوز خیلی چیزها رو نپذیرفتم و درون خودم باهاشون کنار نیومدم، و این باعث خیلی آشفتگی ها شده برام.

باید بپذیرم که دیگه هفده ساله نیستم، دیگه دانشجوی سال اول نیستم، دیگه دانشجوی سال آخر هم نیستم، دیگه "بکارت" خیلی چیزها رو ندارم، ندارم چون روند زندگی اینه و من قدرت جنگیدن با اون رو ندارم، و اصلاً نباید هم به چشم "جنگیدن" نگاهش کنم! چرا ازش لذت نبرم؟

اگر ناواضحه، بگم که منظور من از بکارت، بکارت دهانهٔ رحم نیست.

من عقیده دارم هر چیزی برای خودش بکارتی داره.

صدا، فکر، دستها، لبها، و ...

باید بپذیرم نداشتن یه سری از این بکارت ها دلیل بی شرمی و دریدگی نیست. باید فکرمو خونه تکونی کنم.

آره!

باید فکرمو خونه تکونی کنم...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
لیلا سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 17:07

داشتم وبگردی می کردم و راستش نمی دونم چطوری سر از اینجا دراوردم ! یک دفعه دیدم دارم نوشته هاتو می خونم . زیبا می نویسی و البته دلگیر .

بهروز سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 18:52 http://cinemabehrooz.blogfa.com

چیز آشنا؟ نمی دونم. یادم نیست. یه اسم شاید یا یه حس که خیلی قدیمی ولی آشناست. مثل ایام شباب! یا مثل ایام شبا! شب پر ستاره‌ی بیرجند و رخت‌خواب روی پشت‌بوم. شب کویر. شب کارون و صدای موج شب. شب مهتاب و خاطره‌ی مهتابی. رد شدن از روی پل بعد از مدت‌ها و حس خوبی که بوی غبار تغییر میده تو این پستت آشنا بود مثلا. و رسیدن و خوش آب و رنگ شدنی که به قیمت از دست دادن خیلی بکارت‌ها بدست میاد. لذتمند شدن. اصلا خود شدن.

یک آرش چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:24 http://blog.iarash.com/

چه خوب که اونجا "کارون" دارین...!
ما اینجا فقط جوی آب های خیابان ولیعصر رو داریم...!
در مورد "بکارت" هم شاید بشه واژه ای رو جایگزین اون کرد...

مهراد شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:48 http://123

خنده تلخ آدما همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست
گاهی دل اونقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره
یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد