می گفت:
قصهٔ من و تو قصهٔ جالبیه.
مثل این می مونه که من تشنه باشم،و تو یه لیوان آب خنک تو دستت باشه،
که بهم نمیدیش. حالا نمیخوای،یا من نمیتونم بگیرمش ازت،یا نمیشه...
نمیدونم.