سعی می کنم برقصم اما نمیتونم بیشتر از چند دقیقه ادامه بدم.

زورکی آهنگ های شاد و جک و جواد و ریتمیک و این حرفا گوش میدم بلکه به قر بیام ! ترانهٔ"دوستت دارم"این پسر خوشگله، شهریار رو گوش میدم. زور میزنم که "مردانگی" رو دوست بدارم، به طور عام. بهتره بگم از این ستیز درونی و تفکیک های جنسیتی که یکی دو ساله دهنمو سرویس کرده، دست بردارم.

اما آخه مردها اول و آخرشون، یه جای کار تر میزنن که به کل از چشمت میندازن خودشون رو!

فقط اگه دوستشون داشته باشی،میتونی چشم بپوشی. البته میدونم این مسئله دو طرفه ست.

تازه خداییش پسرایی که تو زندگی من بودن و هستن همیشه از مدل خوب و مثبت و پاشو از گلیمش درازتر نکنه، بودن.

نمیدونم این چه مرضی یه که من هی در منتهای خیالم، فکر میکنم خدا واسه جنس زن خیلی بیشتر گذاشته! بعد هی باد میکنم...

به دلایلی، فکر میکنم همه این افکار از آنیموسم بلند میشه، مردانه فکر میکنم! حتی تو روابطم هم اکثر اوقات اینجوری بوده ام، در گذشته البته.

 

باید واضح تر بگم، میدونم، اما نمیاد!

 

چهارشنبه فاینال دو تا کلاسی که دستمه رو میگیرم، جمعه هم اولین آزمون پارسه است. برای شنبه صبح بلیط تهران گرفتیم با خواهرم، تا جمعه.

قراره خوش بگذرونم.از تصور این خوشگذرانی های احتمالی، این چند روزه حالم خوب بوده و به روانکاو فکر نکردم تقریباً.

ورزش کردن هم بی تأثیر نبوده البته.

 

این پسره داره می خونه، بریم برقصیم:

غزل محبتو نیستی که معناش بکنی...

 

نظرات 11 + ارسال نظر
مهراد سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 14:47

سلام جیگری...
امروز خیلی سعی کردم که بیام ببینمت ولی نشد.
دیروز هم که کلی منتظر شدم ولی باز نشد.نمیدونم چرا اینجوری میشه همش.اینم باید بزاری رو حساب بد شانسیم.
خسته شدم.میخوام زودتر ببینمت.هفته بعد هم که میخوای بری تهرون...ایشالا بهت اینقدر خوش بگذره که از این حال و هوا در بیای...

نجیب و با شکوه و حیرت آور، تو خاتون تمام قصه هایی...

مهراده آسمونی سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 14:59

من دلم میخواهد, خانه ای داشته باشم پر دوست, کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام, گل بگو گل بشنو, هر کسی میخواهد وارد خانه پر عشق و صفای من گردد, یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند, شرط وارد گشتن, شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست، بر درش برگ گلی میکوبم, روی آن با قلم سبز بهار مینویسم ای یار, خانة ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر, خانة دوست کجاست؟
به تو که این روزا اگه نبمدی نمیدونستم چی میشد....

مهراد شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:27

سلام جیگر .چند بار تماس گرفتم موبایلت خاموش بود.فکر کنم تا چند دقیقه دیگه پرواز می کنی...دعا می کنم واست.واسه همه چیزای خوبت...نمی دو نم چی باید بگم از کجا بگم ...
دیشب یه جورایی ضد حال ضدی...خیالی نیست اینم روووش...
میگن وقتی عزیزی ازت٬ دور میشه و دوری اون واست عذاب آوره کفاره ی گناهانیه که مرتکب شدی.... وتازه قدر شو بیشتر می دونی.
واقعا من چقدر آدم گناهکاری بودم و خودم نمی دونستم!!!
و فکر کنم به خاطر همین ندانستن خدا تصمیم گرفته من شدیداْ «قدرشناس» بشم !!!!!
خدایا بسه دیگه......
ظرفیتم تکمیل شد.........

مهراد شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:34

آدم که یاد گذشته هاش می افته
چشمونش از گریه اشک آلود می شه
تصویری از روزهای رفته میبینه
که در اون هر چهره ای نابود میشه
هر پرستویی که به سویی می پره
خبر پایون فصلی رو می بره
هر گل تازه ای که چشم باز می کنه
به خودم می گم که این روز می گذره
می گذره.............
به تو که بهترینی...میوووو...

مهراد دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 14:31

زود بیا...

مهراد دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 21:40

سلام نانازی
خیلی تعجب کردم که چیزی ننوشتی...
حالت چطوره؟ زیاد رو فرم نیستی ؟!!نمیدونم چرا؟!!سر به سرتم نمی زارم...فکر کنم دوست داری تو مد خودت باشی...
دلبرکم چیزی بگو...

فاطی سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:21

همیشه به سفر و گشت و گذار عسلی

کوروش شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 18:56 http://kuroshstr.persianblog.com

سلام. مى‌دونى که اهل تعارف و کامنت پس دادن نیستم. ولى دیدن این صفحه‌ى براى من جدیدت جدا حال خوبى بهم دست داد. خیلى قشنگه …

مهدی شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:44

صبحها که می خوام زود از خواب بیدار شم هزار بار از خودم سوال می کنم که آخه چرا زود بیدار شم ؟ چه کاری باید انجام بدم ..آخه از خستگی دارم میمیرم... ممکنه اگه بیدار شم از خستگی سکته کنم !‌! واقعا زروری هست که بیدار شم ؟ در اون لحظه که می خوام از رخت خواب بلند شم اونقدر فلسفه های ترسناک به ذهنم می رسه که همونطور خواب آلوده من رو دوباره با خودش به خواب می بره... به نظرم تو هم داری کابوسهای بیداری صبح رو تجربه می کنی... آدمی که دوست داره دوباره به خواب برگرده ولی یه حسی بهش می گه ... صبح بخیر دیگه آفتاب داره... طلوع می کنه... باید بیدار... شی.. البته من خودم هنوز خوابم ولی این کشمکش رو هر روز صبح که از خواب بیدار می شم با خودم دارم ، آدم وقتی دوست داره به خوابیدن ادامه بده ... بیدار شدن از یک خواب ساده به نظرش کابوس و ترسناک و کسل کننده می رسه...اما وقتی بیدار بشی و کمی قدم بزنی و به اطرافت نگاه کنی ...اوضاع اونقدرها هم بد نیست .. بشرطی که بدونی چطوری خودت رو همچنان بیدار و قبراغ نگهداری و دوباره سرت رو رو بالش نذاری و بخوابی ، تا بیست دقیقه دیگه این حس کذایی به سراغت بیاد !!

مهراد چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:23

اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی،اگر روزی تهدیت کردند بدان در برابرت ناتوانند،اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمتت بالاست، و اگر روزی ترکت کردند بدان با تو بودن لیاقت می خواهد...

کارتاژ چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 22:40 http://kartaj.com

چه باحال.. من که نشنیده بودم این آهنگی رو که میگی ... الان دارم تو نت گوش میکنمش ... بسی خندیدیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد