عجب جمعهٔ خوب و تر تمیزی. داشتم فکر میکردم گاهی چقدر یکهو تغییر میکنه زندگی آدم. مثلاً یه کارای تکراری مثل تلویزیون تماشا کردن، یا تو آشپزخونه و تو یخچال دنبال یه چیز خوردنی گشتن، یا دوش گرفتن و آرایش کردن و به خودت رسیدن، با اینکه کارای تکراری روزمره هستن اما لذت میدن به آدم، وقتی در آرامش انجامشون بدی، با فکر به اینکه وقتت مال خودته. جمعه ای تعطیل برای خودت. که هر جور میخوای کیفشو کنی.

این در صورتی پیش میاد که کل هفته سر کار باشی و وقتت پر باشه و خستگی بهت اجازه نده که هی فک کنی حالا کنکور ارشد چی میشه نتیجه اش، یا اینکه کارت کار معتبری نیست و بیمه نمیشی و سابقه کار برات رد نمیشه و پول آنچنانی ای هم که دستت رو نمیگیره و

دوست پسر قبلیت هم مث اونای دیگه بود مثلاً، یا اینکه داری میری تو بیست و چهار سال و... هی حالا فکرت بره سراغ بکارتت و بکارت یا دریدگی آدمای دیگهٔ اطرافت.

یه وقتا هم فکر به بچه های یتیم و جامعهٔ بی صاحاب و مردم احمق و دولت گور به گور شده و زندگی تو غرب و

 

اووه ه ه ...

چه فرقی کرد حالا، باز که هست همهٔ اون فکرا که!

 

نظرات 4 + ارسال نظر
آدمیزاد شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:32 http://worldofmadness.blogfa.com

سلام خانومی! خوبه که باز مینویسی! یه جورایی دلم برات تنگ شده بود! منم بلاگم رو عوض کردم، امروز اتفاقی یه سر رفتم بلاگ قبلی و دیدم که کامنت گذاشتی! بسی شاد شدم! حالا... آیا مرا میشناسی؟!!!‌ :دی

پاسارگاد شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:00

مرجان من اون تکه مردم احمق... رو کاملتر میکنم اینجوری : مردم احمق و دهن بین و وراج و کثیف و شلخته، با ظاهر فریبنده که فقط بلدن زر بزنن و فک بزنن و زر بزنن... مردم عامی و عامی و عامی و به شدت عامی که تابلو
بی فرهنگی رو به همه دیوارهای زندگی شون آویزون میکنن.

پاسارگاد شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:35

۲۴ سالگیت هم مبارک باشه... خدا کنه همیشه خوب باشی وخوب بمونی.

۱۲۳ یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 http://123

شاید باور نکردی آن زمان که گفتم می روم برای ابد رفتم.....هیج گاه جدی نگرفتی که صبح گاهی خواهد آمد که خواهم رفت....آخرین وداعم را دیدی اما باز سکوت کردی.....تنها گفتی کاش امشب بمیرم.....و من در گرداب خاطراتم به تو فهماندم که سخنت پوچ است.....مرگ تو با رفتن من فرا نمی رسد و این چه زیباست!

و اکنون دیر زمانی است که من رفته ام....گویا هرگز نیامده بودم.....باز چون همیشه خورشید طلایی رنگ طلوع می کندو شبان گاهان ماه نقره فام رخ می کشد در آسمان خیا لت.....اما دیگر سلامی نیست.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد