دلم برای روزهای دانشگاه، گروه دوستانی که همیشه با هم بودیم تنگ شده. دور شدیم همه از هم، چقدر سریع. همه ش یک سال گذشته! دلم سفر تهران می خواهد...
دوباره مشغول خودم هستم، آزادم از افکار بیهوده تا حدی. تنها که هستم به خودم و خدا نزدیکترم.
شاید راحت کنار گذاشتمت. گرچه آن شیشهٔ عطر را از آن روز دست نزده ام هنوز. بوییده امش فقط، به احترام خاطرات خودم، شیشه عطری که سرمای بهمن ماه را دارد، و بوی آغوش و بوسه...
دلیلی نمی بینم دنبال تو بگردم این وسط. نیستی.تمام شدی.همین بودی. همینقدر برایم فانی بودی و ناماندگار.
مثل همیشه،
من مانده ام با خودم.
ولی من هنوز سال سوم دانشگامه میخوام این یک سال باقیمونده رو هم استفاده کنم.
در واقع اون چیزی که واسه من یه آرزوه برا شما یه خاطره س.
بای