حال عجیبی ست بعد از دو ماه،
هنوز مرور می کنم تو را، و خودم را با تو.
گاهی فریاد می زنم و دور میشوم ازت، تمام دردهایی که آرام نه،بلکه تشدیدشان کردی را فریاد می زنم.
گریه می کنم، یادم می آید که اشک برایت حرمتی نداشت، یادم می آید...
به حال اشک های خودم گریه می کنم.
گاهی اما، نوازشت می کنم و نوازشم می کنی و می خندیم هردو.
هنوز خیال عشق بازی هایم با توست...
فردا درست دو ماه می شود.
شکر که نیستی.
شکر که تنهاییم را، صرف فرار از تنهایی، به حضور نالایقی نبخشیده ام باز،
و هنوز.
مخاطب نوشته ات باید آدم لایقی باشه که این حرفها رو بخونه.... اونجاش ارزش داره که نالایقی تو وجودت راه پیدا نمیکنه.
سلام دوست قدیمی کلی خوشحال شدم از دوباره پیدا کردنت . هرجور که بخوای من لینکت نمیدم که راحت باشی / مراقب خودت باش اگه کمکی از دست من بر میاد حتما میل بزن که با هم گپ بزنیم / دوست دارم