از خیلی وقت پیش، میخواستم راجع به "ساناز" بنویسم و وبلاگش. راجع به اینکه واقعاً کسی مثل اون داره زندگی میکنه، یا کسی مثل من؟! راجع به اینکه هر دوی ما شاید دلتنگیها و دغدغه ها و شادیها و غمهای خاص خودمون رو داشته باشیم،اما من کجا و اون کجا!
امروز خودش همهٔ این حرف ها رو نوشته
http://jooje.blogfa.com/post-410.aspx
براش نوشتم:
خوش به حالت دختر! چقدر خوشبخت هستی...
جوونیمو آسون گرفتی زندگی زندگی
تو با قیمت جون گرفتی زندگی زندگی
شدم چون قباری
به راهی نشسته
تویی خوب و محکم
منم پیر و خسته
به جای هر خنده سیل اشکم روونه کردی
منو کشتی و انتقام ازم رو بهونه کردی
ای کاش از اول
جدا از تو بودم
به هنگام زادم
سوا از تو بودم
با خنده دنیا چرا رفیق من شد؟؟
هم مونس روز بی شکیب من شد؟؟
کسی که نیاسوده منم
شادی نه آلوده منم
غم بود و نابوده منم
همین ذات بیهوده منم…
دنبال نگاهها نرو، چون میتونن گولت بزنن، دنبال دارایی نرو چون کمکم افول میکنه دنبال کسی برو که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره را روشن کرد. کسی را پیدا کن که تو را شاد کنه.
ناشکری دیگه... وگرنه اینجا چشه ... به این خوبی.